?-:

فکر میکردم دیگه توی قرن 21 لباس پوشیدن برای همه جا افتاده!! اما افسوس که چه ساد ه بودم و خیال پرداز...

من دانشگاه که میرم و میام کل مسیر رو سوار ماشینم.. فقط یه 200-300 متری رو مجبورم از توی بیابون پیاده رد بشم.. این یه تیکه مسیر کاملا متروکه و خلوته..

بعد امروز داشتم شاد و خوشحال و خندان عجله میکردم که به کلاسم برسم... در حال عبور از همون یه تیکه مسیر بودم که یه دفعه! ..

چشمتون روز بد نبینه! یه دفعه  از لای بوته ها یه یارو لخت جلوم سبز شد!!!!  فقط بگم انقدر ترسییییییییییدم که نفهمیدم چطوری بقیه راه رو دویدم و خودم رو رسوندم سر کلاس!!! ساعت ۱۲ ظهر و  توی روز روشن و ....!!! همینجور اشک توی چشام جمع شده بود!! رنگم هم گویا یه چندین هزار درجه پریده بود! (روشن شده بودم!!)! نفسم بالا نمیومد!! حالا رسیدم هی همه میگن چی شده؟؟!!  بعد من خفه  شدم....

هر چی فکر میکنم انگیزش رو از این کار نمیفهمم!!! به جز اینکه واقعا بیچاره بیمار روانی باشه!! غیر از این هیچ چیز ممکن نیست!!  البته یه حالت دیگه هم داره و اون اینه که :  پول نداره لباس بخره! شاید هم مثل اصحاب کهف تازه از توی غار دراومده!!...

حالا قسمت بد ماجرا اونجایی بود که باید ساعت ۸ شب همون مسیر رو برمیگشتم!!  وقتی به روز روشن رحم نمیشه میخوای دلشون برای شب بسوزه؟؟!!!   زنگ زدم آژانس بیاد! آقاهه گفت تا ۴۰ دقیقه دیگه ماشین نداریم!!! منم حساب کردم اینجوری که این آقاهه میگه ماشین نداریم یعنی باید شب دانشگاه بخوابم و چون رختخواب همراهم نبرده بودم شرمنده  سرایداره  میشم!! 

 در نهایت شجاعت پیشه کرده و یک بار دیگر ثابت نمودم منم با پسر شجاع فامیل بودم ولی نامردا هیچ نامی از من در داستان نبردن و حتی نذاشتن برای یک صحنه هم که شده از توی کارتون رد بشم!!! وحتی حتی توی تیتراژ پایانی هم نبودم!!

   چشمام رو تا ته بستم ! اصلا هم نمیلرزیدم!! اصلا هم سریع حرکت نمیکردم!! اصلا هم  سعی نکردم خودمو کنترل کنم!!  اصلا هم برای خودم قصه خاله سوسکه رو تعریف نمیکردم که فکرم منحرف بشه!!  بالاخره خودمو رسوندم کنار اتوبان و هیکل رو انداختم در یک وسیله حمل و نقل و از محل جستم!!!

~~~~~~~~~~

این مامان من یه توهمی همیشه داشته! نمیدونم این توهم رو از کجاش درآورده!!   فکر میکنه وقتی داره حرف میزنه فقط خودش و شاید طرف مقابلش میشنوه! بقیه هم مادرزادی کر تشریف دارن!!!  و اینکه فکر میکنه  دیوارها کلفته و همه کامپوزیت و چند لایه !!

میره وسط راهرو می ایستد!!  بعد از همون جا داد میزنه: گییییییییییییییلاس!

بعد منم  در مکانی هستم که نمیتوانم جواب بدهم!

و چون جواب نمی آید بار دیگر داد میزند: گیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلاس!!

و بار دیگر همون مراحل بالا تکرار میشود!! و  همچنان تکرار...

و بالاخره داد میزند: کجایی؟؟؟!! توی دستشویی هستی؟؟!! از اون موقع تا حالا توی دستشویی بوووودی؟؟!!!

و من این بار مجبورم و معذور!! بنابر این من هم از اون تو داد میزنم: آره !!!!!  چی کار داری؟؟!!

و مادر میگوید:فعلا کاری ندارم! حالا بیرون که اومدی میگم!!

 (خدا را صد هزار مرتبه شکر که میتوانم آزادی عمل داشته باشم!)

و اینگونه است که آمار دستشویی رفتن گیلاس را همه همسایه ها دارند!!!!!

احتمالا اگر گلاب به روتون مشکلات مزاجی و اینا برام پیش بیاد اول از همه ، قبل از اینکه حتی خودم متوجه بشوم، دونه دونه همسایه ها برام قرص و دارو میارن!!! واقعا که چه خوش گفت شاعر پارسی زبان : بنی آدم اعضای یکدیگرند ......

خدا یا به ما یک سالن سینما عطا کن که همسایه ها در آرامش باشند و اندک آبرویی برایمان باقی بماند!!

~~~~~~~~~~

یکی بیاد منو روشن کنه لفطا!!

چرا باید شب به شب از فرق سرم تا شصت پام رو اتو بکشم! بعد دوباره صبح به صبح تمامی همون موضع ها رو اتو بکشم!! همش باید اتو بکشم!!

آیا خوب است که شبها  همه چی( از فرق سر تا شصت پا) رو بذارم زیر تختم و روش بخوابم؟؟!!   یک بار این کار را کردم و باز دیدم باید بیشتر اتو بکشم!!

پس اتو میکشم!! اتو میزنم! اتو پرس! اتو دستی! واااای!  چه تفریحی بزرگتر از این!!!!

اتو میکشم!!

از اتو رد میشویم و سراغ یک چیز دیگه میرویم  که باز باید روشن شوم:

چرا همش لباسهام رو پشت و رو میپوشم؟؟!!! آیا؟؟!!   آیا میخواهم به آن جک که میگفت:

 روزی یه بچه ترکه لباسش رو برعکس میپوشه.. بعد مامانش میگه: الهی من فدات بشم ! وقتی داری میری انگار داری میای! 

عینیت ببخشم؟؟!!   من که انقدر پترس نبودم هرگز!!!

چرا ۲ روز است که وقتی میروم جلو آینه میبینم یا لباسهایم پس و پیش است یا پشت و رو یا هر دو با هم؟؟!! آیا این خودم هستم؟؟!! 

یک مسئله مهم دیگر:

چرا وقتی دیروز داشتم لباسم را عوض میکردم از توی یقه پیراهن یک تعداد دانه انار ریخت بیرون؟؟!!  آیا چانه ام سوراخ است؟؟! آیا قاشق خراب است؟؟!! آیا دستم کج است؟؟!! آیا یقه هم ممکن است جیب داشته باشد؟؟!!  آیا یقه محل خوبی برای رویش انار است؟؟!!  آیا...

 واااااااااااای! من در این دنیای تکنولوژی دارم کم میارم...

 

 

 

(:

داشتم مثه آدم زندگی میکردما!! یه دفعه نفهمیدم چی شد که شدم میت!!

 اصلا کی گفته میت رو زمین نمیمونه؟؟!!  هان؟!!!   من که هر چی رو زمین کپک زدم  ، یه باکتری هم نیمد سراغم که اقلا این توهم را داشته باشم که در حال تجزیه شدن  هستم!!!!

 در اثر یه توطئه طبیعت ، تمام سیستم های بدنم یهو  ریخت به هم !! دل، گوش، چشم، سر ،

 معده ، روده ، پایین تر ، بالا تر،   کلا همه جا یه دردی داشت . فشار هم که در همه موقعیتی اول

 همه میوفته کف زمین!!

 یه مقدار از این ور خونه افتادم اون ور خونه! دیدم خوف نمیشم که هیچ! دارم بد تر هم میشم!!

 خودمان را بالاخره با اعمال شاقه رساندیم به صندلیه پزشک!!

 حالا رفتم این دکتره میخواد شکمم رو معاینه کنه ! بهد  منم که  اصلا قلقلکی نیستم!!!  

   فقط تا دکتره  دستش رو میاورد طرف دلم شونصد بار قل میخوردم!!  هی میگفت:عزیزم

 قلقلک نه! بذار ببینم کجات  درد میکنه!!   منم دوباره فقط  قل میخوردم و غش میکردم از خنده!!

 دکتره هم خشمناک میخواست منو بزنه!! آخرش گفتم دکتر جون نه تو  عصبانی شو،نه انقدر منو

 اذیت کن! خودم میگم کجام درد میکنه دیگه!! بهد میگفت: نخیر! اون که تو میگی قبول نیست!!  ...

 خوولاصه با بدبختی معاینه خاتمه یافت و یه قرصی ، آمپولی، کوفتی، زهر ماری  چیزی برای ما

 تجویز گشت!! انقدر این کوفت ، کوفت بود که 22 ساعت بی وقفه غش نمودم!! بیهوش شدمااا!!!

 فقط وسطش برای اینکه بگم منم بلتم علائم حیاتی داشته باشم، یه دستشویی میرفتم و دوباره

 می چسبیدم به تخت!!

 بهد از 22 ساعت ، دیگه بااون دنیا و  دوستان و آقوام و آشنایان و پدر پدر جدم و اینا وداع کرده و بار

 سفر به دیار فانی رو بستم!! الان هم زنده ام!!

 بهدش به این نتیجه رسیدم که خدا به مرده ها شانس میـــــــــــــده این هوااا!!!

 اون ساعاتی که در عوالم بالا طی میشد حقیقتا دانشگاه رفتن مقدور نبود دیگه!!  بهدش منم

 همش از همون بالا که بودم استرس اینو داشتم که واااای !! خاک عالم تو سرم!!! کلاسام چی؟!!!  غیبت!!! وااااای!!! درسام عقب میوفته!! واااای!! اگه نمره ام آخر ترم 20 نشه!! وااای...

 بهدش در همین تکاپو  بودم که خاک پیدا کنم ، بریزم تو سطل، بهد بریزم تو سرم که یک دفعه از

 توی این گوشی صدایی آشنا این ندا رو داد: هیچ کدوم از کلاسهای امروز تشکیل نشده!!

 

ها ها ها ها...

 

بهد بهدش با خیال راحت تا اتمام 22 ساعت به مردن ادامه دادم تا یه وقت خدایی نکرده در

 احوالاتم موج سینوسی ایجاد نشه!!!

 

~~~~~~~~

 

از این آدمایی که میان اینجا رو میخونن، N  نفر زحمت میکشن کامنت میذارن! بعد 2N+1 نفر هم 

 رد میشن و سوت میزنن!! نشون به اون نشونی که:

 دیروز دارم با هیجان برای یه نفر یه مطلب رو تعریف میکنم! بعد با بی تفاوت ترین حالت ممکن به

 حرفم واکنش نشون  میده!  بعد میگم : آیا جالب نبود هرگز؟؟!!!   میگه:  نمیدونم! قبلا خونده

 بودم! جدید نبود!!

 منم با چشم گرد : پس تو هم؟؟؟؟؟؟!!

 خب عزیز دلم ، میای اینجا رو میخونی یا یه امضایی، رد پایی ، اثر انگشتی ، سوتی، بوقی،  چه

 میدونم یه چیزی از خودت به جا بذار که بدونم  تو هم هستی! یا اگه میخوای رهگذر باشی اقلا 

 وقتی من یه چیزی میگم به روم نیار!!بذار ندونم که خواننده ی اینجایی!! خب فکرشو بکن که

 ممکنه من چقدر ضایع بشم!!  دلت انقدر هم که شده برای من  بسوزه!!   اون موقع بعد از یک

 ساعت حرف زدن باانرزی و هیجان  دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم توش!!!

 تازه این دفعه اولی نبود که اینجوری ضایع شدم!!

 

~~~~~~~~

 

چند روز پیش  اس ام اس زیر رسید! منم جو گیر شدم سند تو آل کردم..

 

" اگه اسم آدما  رو بارزترین صفتشون میذاشتن، اسم منو چی میذاشتی؟ "

 

من از باب هویجوری و اینکه باید هرچی میاد دستم ، برای همه بفرستم  اینو فرستادم! ولی

 جوابای جالبی اومد که نتایج جالب تری گرفتم!

 

جوابا:

monzo  -مهربون-  بیخیال( چند مورد)-  باگذشت( چند مورد)  - موجود 2 یا چند شخصیتی- 

 

مرموز( چند مورد)- تایپیست ماهر!!! - روک – پایه – بامزه( چند مورد) – خوش خنده – آخر بچه باحال( چند مورد)  و....           

 

من همیشه از اینکه پرسونالیتی آدما رو ببرم زیر ذره بین یا خودم برم زیر ذره بین لذت میبردم و

 میبرم! از این مدل آنالیز کردنا هر چقدرم که آبگوشتی باشه خوشم میاد!!   ولی ایندفعه واقعا به

 این نتیجه رسیدم که  خیلی شخصیتم داره به سمت مزخرف بودن میل میکنه!!  آخه این چه آدمیه که بارز ترین خصوصیتش   بامزگیه!!!!  یا موارد مشابه!!! ...

 برای خودم خیلی خیلی متاسف شدم!! ولی قول میدم روی خودم بیشتر کار کنم که شاخصه

 های بهتری برای شخصیتم داشته باشم !!

 شما باشین چی کار میکنن؟؟!!

 

~~~~~~~~

 

از وقتی یادمه اگه کسی بهم حرفی رو میزده که نباید میگفتم و یه جورایی راز بوده، دهن باز نکردم

 و پیش خودم نگهش داشتم!! بگذریم از اینکه حرف زیاد میزنم و خیلی چیزا رو میگم.. ولی اگه چیز خاصی باشه عمرا بگم..

 حالا چند روز پیش یکی بهم یه چیزی گفت که باید پیش خودم بمونه!! واااااای دارم خفه میشم!!

 تا حالا حرف به این هیجان انگیزی توی عمرم نشنیده بودم!!   روزی صد هزار مرتبه زبونم رو قیچی

 میکنم که از دهنم نپره بیرون...  چه جوری و از کجا میشه مجوز افشای راز بگیرم؟؟!!!  قضیه

 حیاتیه جون شما!! اگه نگم از فرط هیجان میمیییییرم..

 

 

 

 

 

 

 

 

):

 

احتمالا اون موقعی که  خدا داشته شانس رو تقسیم میکرده  من توی دستشویی بودم!!!

تصمصم دارم دفعه دیگه که متولد شدم  همون اول این سهمیه شانسم رو  از خدا  بگیرم و سفت با چنگ و دندون بچسبم! بعدش برم دنبال هر نیاز مبرمی که دارم!!  شاید اینجوری  به جای شانس توی زندگی اون چیزی که در WC  پیدا میشه٬ نصیبم نشه !!

~~~~~~~~~

همه آدما روز به روز پیشرفت میکنن!! 

 البته من هم میکنم خب! 

 مثلا با کلی تلاش از دوره هخامنشی رسیدم به دوره قاجار! شایدم زمان مرحوم رضا خان!! این خودش جای تقدیر داره!!

دیده بودین این خانمای قدیمی ( چادر چارقد به سر!) میرفتن سبزی بخرن  از کجاشون پول درمیاوردن؟؟!!  یه قرون از گره گوشه  چارقد میکشیدن بیرون.. دوزار  از تو جوراب کشف میشد.... بقیش رو هم  از یه جاهای دیگه شون در میاوردن!!!!!!!!!!!!!!!!

الان منم همینم!!! میخوام به ملت پول بدم باید همه هیکلم رو  چند بار بتکونم  تا ببینم از کجام پول میریزه بیرون!!!!  

راه حل:

رفتم  یه کیف پول خوکشله  جدید خریدم که به ذوق اون هم که شده گول بخورم و پول هام رو مثل آدم بذارم تو کیف!!!  الان کی داره فکر میکنه که مشکلم اینجوری حل شد؟؟!!!    ساده ای عمو جون!!! 

همچنان باید موقع پول دادن  خودمو جلو آدما بتکانم!   کیف رو هم قاب میکنیم میزنیم به دیوار!!!

~~~~~~~~~

به یه بچه ای میگم چی دوست داری؟؟!!  

میگه:  اول پلو      بعد ماکارونی      بعد مامان بابام!

چرا میخندی؟؟!!  یعنی الان خودت با این سنت خیلی فرق کردی؟؟!!!     جداً ؟؟!!!

 هممون همونیم که بودیم!

فقط دیگه  رومون نمیشه اینو بگیم!! 

بالاخره اینم فایده عقله که بعضی وقتا مجبورت میکنه  خجالت بکشی!!

~~~~~~~~~

۵شنبه  مهمون داشتیم...

اولش خداوند رحم نمود و ما   مجبور به استفاده از  واژه  " جهنم و ضرر " نشدیم و  فطریه این همه آدم٬ آویزون گردنمون نشد!! یکی نیست بگه  شب مشکوک به عید  کی گفته شما مهمونی کنین!!!!

بعدش هم خدا بساط  رحمش رو برچید و مثل دفعات پیشین که این چند وقته مهمان داشتیم حالمان بسی  خیلی زیاد بابت موضوعی گرفته شد و  منتظر نشستیم تا آخرین مهمان پایش را از پاشنه در بیرون بگذارد و بعد  که رفت  نشستیم  حالا زار نزن کی بزن!!  تا بالاخره  چشممان سرویس شد  و  شیر فلکه اشکمان بسته شد!!!

خیلی بده که آدم نتونه حتی بگه چه مرگشه!!!  

و بدتر اونه که مجبور باشی به زور سیلی  ظاهرت رو خوب نگه داری!!!

مثل همون وقتی که خوابت میاد و  نباید بخوابی!!!  بعد  با چشم باز  خواب میری!!!!

این گریه حداقل غرور خودت رو برای خودت میشکونه!!  بعد احساس میکنی خودت میفهمی داری چی میگی!!  

......

......

~~~~~~~~~~

دچار یه نوع خودسانسوری شدم

تا وقتی نتونستم خودسانسوری  رو سانسور کنم باید برم قاطی آجرهای دیوار...

شرمنده..

~~~~~~~~~~

مغزم به اپیلاسیون دائم نیاز پیدا کرده

البته شاید موقت هم جواب بده......

~~~~~~~~~~

گرما به خوبی میتونه حریف انجماد باشه

اما اون چیزی که مهمه پیدا کردن دمای ذوبه!!

کمتر و بیشترش تاثیر مطلوب رو نداره!!!

~~~~~~~~~~

توی این هوایی که آدما به لباس پشمی روی آوردند...

هیچی تنم نیست...

فشارم هم پایینه...

اما دمای کوره ذوب آهن رو دارم!!

دارم میسووووووووزم!!

نظریه تب رو قبول کرده بودم چون...

فکر نمیکردم  عصبی باشه!! 

اما هست

~~~~~~~~~~

همیشه از پاییز بدم میومده و میاد...

مخصوصا وقتی به اینجا هاش میرسه!!!

~~~~~~~

 

 

عید همگی پیشاپیش  مبـــــــــــــــــــارک باشه

 

 

~~~~~~~~~

پ . ن : توی کامنتهای پست قبل همه اومدن گفتن آپ هستیم و بیا و اینا...میام حتما! ولی ممکنه یه کم طول بکشه... نه حس تو نت چرخیدن هست و نه وقتش و نه...

 

D:

 

عرضم به حضورتون که اینجانب که الان اینجا نشسته  یه تریلی ۱۸ چرخ  به خودش بسته و داره همه عادت های خوب روزگار رو حمل و نقل رایگان میکنه!

من مو میبینم  تحریک میشم...  یعنی  باید از جلو چشمم برش دارم  تا  روحم آروم بگیره ...  یه جور آلرژی به  همه موها به جز موی کله دارم!!   از هر وسیله و روشی هم  در راستای نیل به هدفم دریغ نمیکنم...  این موهای روی دست رو  که خیلی جلو  چشمه  اوایل تا در میومد دونه دونه با ظرافت و لذت با موچین ریشه کن میکردم( جزء تفریحاتم استفاده  از موچینه!)  بعدنا  چون  همیشه موچین دم دست نبود  این ناخنای انگشتم کار موچین رو یاد گرفته و خداییش خوب مو  رو از جا در میارّه!

بعدش با این اوصاف  چون هیچ وقت مو روی دست و بال خودم نمیمونه ٬ وقتی یکی رو میبینم  که هنوز  علف کشی نکرده  چشمام برق میزنه!!!!( خنده  دبل شیطـــــــــــانی !)  زوم  میکنم روی سوژه و...

این دوستای بیچاره من در طی سالها نشست و برخاست با من و همجواری و همنشینی دیگه سر شده بودند بیچاره ها!!! میدونستن هر لحظه ممکنه من چه عمل خشانت باری انجام بدم!!!

( خواهشا در این مقطع  اینجا رو برای محیا جونم فیلتر کنین که اگه بیاد داغ دلش تازه میشه و  جنگ جهانی پنجم راه میفته!)

خلاصه این بی فرهنگی رو  سال به سال و روز به روز با خودم بالا آوردم تا امروز!

امروز توی دانشگاه نشسته بودم سر کلاس ریاضی... بعد یه نفر بغل دستم بود که اتفاقا دفعه اول بود میدیدمش...  همچین که درس گرم شد این دستشو گذاشت روی دسته صندلیه من!! بعد منم شاخکام غیر ارادی تــــــــیز شد!  تا به خودم اومدم دیدم موهای دست اون بیچاره تو دست منه! داشتم ذوق مرگ میشدم  و  به  تحریکات درونیم  که پیروز شده بود آب قند میدادم که از خوشحالی سکته نکنه ٬ یه دفعه صورتشو دیدم!  داشت مثل شیر وحشی بیشه که از تمساح برکه زخم خورده منو نگاه میکرد و صدای سایلنت شده ی غرشش رو هم احساس میکردم!!!  میخواستم فرار کنم که خودش بلند شد  رفت !! البته در رفت!! خیلی بی جنبه بود!!!  اه اه اه..

خب به من چه!  گفتم که بی فرهنگم!!   به خدا چند بار به خاطر این کارا  مامانم شیرشو حلالم نکرده و بابام منو محروم از ارث کرده!! میگن پدر بزرگم هم  اسم منو از طایفه خط زده!!!

تازه داشتم فکر میکردم که اگه به جای این دختره اون پسره نشسته بود چه اتفاقی میفتاد!!... ادامه فکرم برفکی شد!!!

حالا این هیچ! 

توی این طبع  غذا خوردنم موندم!!!  با هیچ معادله ای حل شدنی نیست! حتی با ماشین حساب مهندسی!

ــ من ماست  میبینم جون میدم! یعنی بدجور عاشقشم!  روزا میرم سر یخچال  انقدر  ماست خالی میخورم تا به ظرف خالی برسم!

ــ بعد خیار خالی هم دوست دارم( تاکید میکنم بدون نمک!)

ــ اونوقت وقتی اینا رو قاطی میکنن که بشه ماست و خیار  محاله لب بزنم! اصلا  یه جوری میشم وقتی ماست و خیار میخورم!  دور از جون شما انگار بهم بادمجون دادن!

ــ  بعد اگه به همین ماست و خیار  چند تا دونه کشمش بزنن ٬ باز عاشق میشم!  حاضرم غذا نخورم و اینو بخورم!!! ( نعنا و ادویه ماست و گردو هم که دیگه نگووووو...محشره!)

یه نمونه دیگه هم بگم:

کاهو خالی خیلی دوست دارم!

کلا هر چی توی سالاده دوست دارم( به جز گوجه فرنگی که اصلا  اصلا اصلا  خام نمیخورم! حالا در هر جا و هر غذایی!)

بعد اینا رو که قاطی میکنن و میشه سالاد و میذارن کنار غذا ٬ دلم نمیخواد نگاهش کنم! چه برسه بخورم!!  تازه اگه هیچی هم قاطی نکنن و  فقط کاهوی خالی باشه اما اسمشو بذارن سالاد باز همون حس رو دارم!  میخورم دلم میخواد بالانس بزنم تا هرچی بوده برگرده!!(  گلاب به روتون )

مشکل اینجاست که آخرش هیچ کس نمیفهمه من چی میخورم و چی نمیخورم! این مامانم بعد این همه سال هنوز با من درگیری داره! میگه تو مثل آدمیزاد غذا نمیخوری!!!( اصلا هم به فکر روحیه حساس و لطیف من نیست که اینجوری صدمه میبینه!)  بعد اگه یه جا برای غذا مهمون باشم( مخصوصا تنهایی و  یه مدلی که غذا خوردنم تو چشم باشه!)  محاله بدون خون و خونریزی از اون مکان بیرون بیام!!!  آدما خیال میکنن دارم تعــــــــارف میکنم !!  هی میخوان به زور به خوردم بدن!!! تا جایی که  تنها  با  چاقو کشی میتونم ثابت کنم که دوســــــــــــــــــــــــــــت ندارم! 

میفهمی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!   آره؟؟!!!!!!!!!

پس دیگه نگو بخور!!

 

بعدا نوشت : چقدر  قدم زدن و بستنی خوردن زیر اولین بارون پاییزی لذت بخشه!  روحم  شفاف شد!!

تو دیگه چی میگی؟؟!!!!!!

همه جا و همه وقت بوی حشره کش میاد!!!

نمیدونم چیه؟!  سوسک کشه؟!  مگس کشه؟!  گربه کشه؟!...

داره حالم به هم میخوره.. اه اه اه

~~~~~~~~~~

واقعا بعضی آدما رو هیچ جوری نمیتونم هضم کنم! !

دیشب یه مقدار مهمون داشتیم.. تصور کنید یه نفر به سن و سال پدر من که احترامش هم واجبه!

بعد از افطار کشید کنار.. حالا تشکر بخوره تو سرش٬ کسی از اون توقعی نداره!  هنوز لقمه از گلوش پایین نرفته ٬ نشسته به تمام خانواده من توهین میکنه!  هر تیکه ای اومد به ذهنش دایورت کرد به زبانش!  کلا از هیچ لحاظ کم نذاشت!

بزرگترای من صبرشون زیاده و میتونن این اراجیف رو تحمل کنن ٬  ولی من نمیتونم ببینم یکی داره جلوی چشمم به پدر و مادرم توهین بی جا میکنه!

خیلی سعی کردم حداقل احترام سنش رو حفظ کنم ! ولی آخر سر به اینجام رسید! هر چی گفت جوابشو دادم! و فقط جوابشو دادم...

بعد برگشته به بابام میگه این دخترت............

نه! واقعا این دخترت چی؟؟!!

من آدمی نیستم که زود جوش بیارم و قاطی کنم٬ ولی تحمل بعضی حرفا واقعا ظرفیت بالا میخواد که ندارم... مخصوصا اینکه هیچ دلیلی هم برای افزایش ظرفیتم نداشته باشم..

هیچ وقت نفهمیدم که در چنین مواقعی باید چی کار بکنم و نکنم که آخرش این اعصاب به هم ریخته برام نمونه...

شاید من اون آدمی نیستم که خودم میشناسم!!!!!

همین قدیمیا و نسل های قبلیه ما نبودن که یه روزی ضرب المثل نمک خوردن و نمکدان شکستن  ورد زبونشون بود؟!!  ....

فعلا صلوات بفرستین...

~~~~~~~~~~

دیروز ۱ساعت و نیم توی صف روسری بودم!

امروز نشد که به فیض دیروز برسم...

حالا این عابرای پیاده  مخصوصا اجناس مذکر حق دارن مسخره کنن؟؟ آیا؟!!!

خدا یه شانسی به بقیه فروشگاهها بده و  یه عقلی به ما خریدارا!....

 ~~~~~~~~~~~

بعدا نوشت ۱ : امروز داشتم کنار خیابون راه میرفتم..  توی این فکر بودم که اگه بپرم وسط خیابون چی میشه؟؟!!    چند درصد احتمال داره که در جا تموم کنم؟؟!!   تصادف و مرگ با کدوم ماشین شرافتمندانه تره؟؟!! و....

توی همین فکرا بودم که یه موتوری اومد توی شکمم!!!!!

خیلی خیلی خیلی ترسیدم!!

خدایا داشتیم؟؟!!   غلط کردم!  دیگه قول میدم وسط کوچه خیابون به فکر دگر کشی خودم نیفتم!

حالا یه چیزی از ذهن من گذشت! تو چرا جدی گرفتی؟؟!!   اگه این موتوریه سرعتش یه کم بیشتر بود میدونی الان چه بلایی سره من میومد؟؟!!  یه خانواده از نون خوردن میفتادن!!! ( خانواده موتوریه رو میگم!!) 

به جوونیم رحم کن!! دیگه هم از این شوخیا با هم نداشته باشیما........

 

بعدا نوشت ۲: در شرح   منظ  باید بگم که این دوستای من گشتند و گشتند و گشتند و بی معنی ترین کلمه رو برای اینجانب پیدا کردند..

چون من به ایتالیا و مردمش و فرهنگش ( همه فرهنگاشون مثله خودمونه!)  علاقه شدید دارم ٬ یه اسمی ساخته شد که آخرش  (  اُ   )  باشه و تلفظ اسامیه ایتالیایی رو داشته باشه!

اول و آخرش نفهمیدم که چی شد که اینجوری شد... این که چرا من برای این اسم منتخب شدم رو هم نمیدونم!  فقط از وقتی یادم میاد توی ۴ سال دبیرستان اسم من این بوده!!

البته سالهای قبل دبیرستان هم اسامیه مشابه و غیر مشابه زیادی داشتم!.. کلا هر کی میخواد خلاقیتش رو امتحان کنه میاد یه اسم برا من پیدا میکنه!  حالا هنوزم دست همه در این عرصه بازه! من مانع شکوفایی استعدادهای نهفته نمیشم!  تعصبم هم نسبت به اسم له شده! روش رو هم آسفالت کردند....

الان دیگه خودم هم به این بیمعنی نام علاقه پیدا کردم! برام خاطرات قشنگی رو زنده میکنه!

جدیدا خیلی اتفاقی فهمیدم که نام یک خانواده بزرگ و اصیل و معروف ایتالیایی monzo  است. واقعا خوشحالم که بالاخره هویتم مشخص شد!  من از اولش میدونستم که به اینجا تعلق ندارم !  از داشتن خانواده ای محترم  و در سرزمین خودم واقعا مشعوفم! ( وطن فروش هم خودتی!)  اون موقعی که این مطلب رو فهمیدم حس بچه های پرورشگاهی رو داشتم که بعد از N سال  اصالتشون مشخص میشه! به تولد دوباره اعتقاد داری؟؟؟!!

من که ندارم...