سوک سوک!!

  این باد شدن رگ غیرت پسرا به هیچ دردی هم که نخوره ، در یک مورد خیلی مفیده!! فقط باید  شارژرش دستت باشه!!

چند روز پیش با دورنمای رسیدن به هوای آزاد ، شال و کلاه کردیم و شام خریدیم، رفتیم توی پارک در کانون داغ خانواده  بخوریم. همچین که نشستیم تا با آرامش یه گاز به این ساندویچمون بزنیم یه آقای گربه  اومد جلو چشممون!! فک نمی کنم دیگه لازم باشه در مورد خودم و گربه چیزی بگم! انقدر قبلا گفتم که الان هر کی توی خیابون از گربه بترسه شما حدس میزنین گیلاس باشه!!  به هرحال رویت گربه در موقع گاز زدن ساندویچ معادل با کوفت شدن غذای من بود!! اگه خودم میخواستم  تمام وقت دنبال این گربهه بدوم اونوقت کی غذای منو میخورد؟؟  خوولاصه  یه پسر بچه ۸-۹ ساله داشت از کنارمون رد میشد. منم تنها با نیت سوء ، بهش گفتم:

:ـ آخه به تو هم میگن پسر؟؟

:ـ  تو که از دخترا بدتری! ( این کلمه روی پسرا در این سن تاثیر شدیدی داره!!!  حاضرن هر نوع بیگاری و باگاری رو انجام بدن ولی مثل دخترا نباشن!!) 

:-خیلی ترسویی!!! ( در اینجا چشمان پسرک برق نففففس کش زد!)

:-اگه راست میگی  که شجاعی برو دنبال اون گربهه  فراریش بده !! منم میبینم بلدی یا نه!!!

..

.

و اینگونه بود که پسر بچه بدبخت برای اثبات سیب زمینی نبودن خودش، یک ساعت و نیم بی وقفه دور پارک دنبال اون آقا گربه میدوید!!!

*************************

میخوام یه فراخوان ملی بدم و هرچی اسفند توی این کشور هست جمع کنم و یه جا برای مامانم دود کنم که چشم نخوره!!

ماشالا از هر انگشتش شونصد تا هنر میپاشه بیرون!!! هر کاریشم میکنیم کوتاه نمیاد که!!! دائم ما باید مستفیض بشیم!!!

یه نمونه اش اینه که خیلی ساده این ماشین لباسشویی ما رو تبدیل کرده به کارخونه رنگرزی!!!

چند وقت پیش یه مانتو کرم که خیلی هم دوسش داشتم رو توی کمدم آویزون کرده بودم! بعد از چند روز هر چی دنبالش گشتمو کمد رو زیرو رو کردم و کمد لباسای بابامو گشتم که نکنه اشتباهی برداشته باشه و اینا، اصلا انگار این مانتو  از اول وجود نداشته! نبود که نبود!! اینجا بود که دست به دامن مامان خانوم شدم و آنگاه شصتم خبر دار شد که  اون مانتو قهوه ایه که انگاری آشنا میزد ، ورژن جدید همون مانتو کرمه هستش!! و مانتوم کرم رنگ توی ماشن رفته بودو   طی یک چشم بندی  قهوه ای بیرون اومده بود!!!  جل الخااالق!!!

لباس خواب سفید خوشگلم رو که ۲ بار هم نپوشیده بودم حتی،با هزار نذر و نیاز سپردم دست مامانم. ولی ....

صورتی تحویل گرفتم عزیزم!!!

یه مدت بود این بابای بیچاره ام سعی میکرد نه عرق کنه ،نه چیزی بخوره ،نه نفس بکشه، نه فعالیتی کنه که تحت هیچ شرایطی لباساش کثیف نشه! چون بیچاره هر وقت لباس سفید یا رنگ روشن تحویل مامانم میداد ، صورتی خال خال پشمی تحویل میگرفت!!!

از بس لباس صورتی پوشیده بود که چند بار توی کوچه  آدما به جای خواهرش  اشتباهی گرفتنش!!!

این خواهرم یه حوله داشت سفید با گلهای رنگی بود. مامانم حس کرد این رو باید بشوره. بعدش طبق معمول  حوله صورتی با گلهای رنگی  رسوند دست صاحبش. چند وقت بعد تر دوباره حس کرد فقط یه قسمت این حوله بینوا لک شده. این بود که روی اون قسمت به شعاع یک کله، وایتکس ریخت!!! خب طبیعتا اون قسمت سفید شده! رنگ گلهاش هم رفته! بقیه حوله صورتی گلداره!!!

یه وقتا فک میکنم اگه بخوام تک تک لباسای رنگرزی شده رو بذاریم کنار و دیگه نپوشیم باید حداکثر یک ماه بعد بابامو با لباس سفید راه راه مشکی از پشت میله های زندون بکشیم بیرون!! ( تا حالا به این فک نکرده بودم که بابام هم میتونه شکل دالتون ها بشه!!! )

البته اینم بگم که مامانم خیلی سعی میکنه!! بیچاره لباسای سفید و رنگی رو جدا میریزه توی ماشین ولی به هر حال ..

من که فک میکنم این ماشین لباسشوییمون تف رنگی میکنه روی لباسا!!!

*************************

پینوشت: دوستان عزیزم برای اینکه مدت زیادی بود آپ نکردم معذرت میخوام. اگه اون زمان اون پست رو نمی نوشتم و نمی گفتم که هر روز آپ میکنم مطمئن باشین که هر روز آپ میکردم! در اون زمان لازم بود با خودم لج کنم تا به کارام برسم که البته باز هم نرسیدم!! میخواستم تا پایان خرداد دیگه اینجا چیزی ننویسم ولی شرمنده محبت دوستان شدم و این پست از زیر دستم در رفت...

 پینوشت: از طرف چند تا از دوستان به بازی دعوت شدم. قبلا این بازی رو من انجام دادم. این دفعه کوتاه بیاین دیگه!