(:

 

Click for Full Size View

واقعا جای من بین پت و مت خالی بود!!!!

دیروز رفتم توی آشپزخونه! پاکت شیر رو اومدم بریزم توی لیوان ولی نمیدونم چرا چند قطره ریخت توی لیوان و چند لیتر روی میز!!

مامانم اینو نفهمید!!!منم به روی خودم نیاوردم!

بعد ترش یه چیزی رو گذاشتم یه جایی توی آشپزخونه!!! بعد دیدم همون یه جایی توی آشپزخونه به طرز وحشتناکی گند زده شده!!!!

مامانم با دیدن این صحنه فریاد برآورد: زود باش تمیزش کن تا خشک نشده!!!!!من دستم بنده!

منم چون از سابقه خودم خبر داشتم دیدم اول و آخرش که این کار مامانمه! حالا کارشو زیاد نکنم بهتره!!! گفتم مامان جونم بیا اینو خودت تمیز کن ! من نمیتونم!

مامانم گفت : پس تو حواست به بادمجونا باشه!!!! 

خب من واقعا حواسم بود! اما به کجا نمیدونم! چون بادمجونا همش یه جوری شد!!! ( مامانم میگه  سوخت! اما من تاکید میکنم که زیاد سرخ شد!! )

مشخصه که مامانم با دیدن بادمجونا چه حالی شد و نکته قابل دل سوختن برای من اینه که  همون موقع که بوی بادمجونا به مشامش خورد ، دیدگانش هم به جمال میز روشن شد!!

بعد همیشه اینجور وقتا( روزی هزار مرتبه) برمیگرده به من میگه: خجالت بکش!!دیگه بزرگ شدی!! دخترای همسن تو شوهر میکنن! اونوقت تو...

حالا هر چی من میخوام بهش بفهمونم که : اونا بچه هستن! نه من بزرگ!!  به خرجش نمیره دیگه!!! ایییشششش

اینجا نوشت: حالا من از خرابکاریام میگم! ولی همیشه هم اینجوری نیستم!!! اگه بخواهم و فقط بخواهم که کاری رو خوب انجام بدم از  خوب هم خوبتر انجام میدم!!! مهم اینه که پیش نمیاد که بخوام!!

 

===================

جا داره اینجا از یه زحمت کش جامعه کمال تشکر رو داشته باشم!

شنیدین که آمار ازدواج اخیرا رفته بالا؟؟!!

یکی از افراد موثر در بالا کشیدن این آمار همین دکتر ارتودنسی منه!!!!

به جون خودم با اون جواب دندان شکنی که اون دفعه به من داد***، من یکی که چند وقته در به در دنبال یه کور و کچل میگردم از دست این داربست ها خلاص بشم!!!

بعد ۴ ماه رفتم دکتر که مثلا یه سرویس بشم از حالت اوراق بودن در بیام!

از سرایدار گرفته تا خود دکتر ، هر کی به من رسید ، خشمش رو نثارم کرد!!! اصلا کظم غیظ به اینا یاد ندادن!!!  خب به من چه! انگیزه ندارم دیگه برم  هر ماه دکتر!!! 

تازه به این موضوع پی بردم یکی از انگیزه های اصلی من برای اینکه هر ماه سر وقت برم دکتر ، فائزه دوستم بود که الان دیگه محو شده!!! هر ماه ذوق و شوق اینو داشتم که یه رنگ جدید آویزون این دندونام کنم و صبح بیام ببینم نظر فائزه چیهو رنگ پیشنهادیه بعدی چیه! البته  بقیه هم یه وقتا نظری میدادن!!  یادم نمیره اون یک ماهی که خر شدم ،دندونام رو به رنگ صورتی جیغ درآوردم و بعدش به مدت یک ماه جرات نداشتم حتی لبخند بزنم!! ماشالا منم از بس ظریف میخندم صدای همه درومده!! حالا ببینین یک ماه اطرافیانم چی کشیدن!! مخصوصا اینکه  بعد از یک هفته رنگ صورتی تبدیل به سبز لجنی شد!!!! ( اینا رو دیدین قرمه سبزی میخورن بعد غش غش میخندن؟؟!!! از همه دندوناشون چند کیلو جلبک در میاد!!!!  تقریبا یه همچین ظاهری!!)

کلا من برای چیزای بیخود زیاد ذوق میکنم!!! این یه اصل مهم توی زندگیمه!! سخت نگیر عزیزم!

***از اینا نوشت:  یادآوری میکنم که اون دفعه که رفتم دکتر گفتم این سیم پیچ های من کی باز میشه؟؟!! گفت : هر وقت خواستی ازدواج کنی بیا برات باز کنم!!! اینجوری بود که من به این روز افتادم!

 بعدا نوشت: منظورم این نبود که دندونای من کثیفه! والا بلا من به بهداشت دندونام خیلی اهمیت میدم ولی اینا خود به خود تغییر رنگ میدن! برای همه هم همینجوره!

===================

چند وقت پیش شب که میخواستم روی تختم بخوابم ، تخت موازی دیوار بود. صبح که بیدار شدم دیدم با دیوار زاویه ۶۰ درجه داره!! نصفی از تخت هم رفته تو دیوار!

تنها توجیهی که برای این مساله میشه داشت اینه که  شب تا صبح در حال مرور حرکات تکواندو که تابستان یاد گرفتم بودم!البته من به اسب سواری هم خیلی علاقه دارم!!

امروز از خواب بلند شدم! میبینم چشمام این  شکلی شده!!!

فک کنم دیشب تا صبح انگشتم تو چشمم بوده!

کلا من با این شب خوابیدن مشکل دارم!! چند روز پیش داشتم به دوست جون جونیم میگفتم :

دیشب تا صبح انقدر از این پهلو به اون پهلو شدم و غلت زدم که صبح  جفت پهلوهام ساییده شده بود! به شکل استوانه غلتان در اومده بودم! آخرشم خوابم نبرد!

البته به نظر خودم اینجوری مفید تر میشم! اقلا میتونم کار وردنه رو انجام بدم!!!

شاید خدا خواست یه خیری هم از من به مادرم برسه!

 

===================

یه خانوم ۶۰-۷۰ ساله ای توی فامیل ما هست که ۷-۸ سال پیش سرطان گرفت...

همه گریه و زاری که این کارش تمومه و هر لحظه داره به لقاالله می رسه..

همین خانومه ۵-۶ سال پیش قلبش نابود شد..

دوباره همه گریه و زاری که فقط چند ثانیه مونده تا به لقاالله برسه..

همین خانومه ۳-۴ سال پیش کلیه هاش پوسید...

کلی دوباره همه گریه و زاری که ایشون به لقاالله رسیده است...

همین خانومه ۱ سال پیش هپاتیت گرفت...

متاسفانه دیگه اشکی نمونده بود برای همه که گریه و زاری راه بندازن..شرمنده!

چند روز پیش شوهر همین خانومه  راست راست داشت راه میرفت، یهو افتاد مرد..

بعد توی ختمش، همین خانومه  زار زار گریه میکرد میگفت: فک کنم بعد از شوهرم نوبته منه!!!!

حالا  اینکه چرا من یاد این جوک افتادم رو خودتون ربطش بدین به این قضیه:

ترکه میره توی صف نونوایی... نانوا بهش میگه  هر کی توی صف اومد پشتت بهش بگو  بره ، بهش نون نمیرسه!

ترکه هم هر کی میومده تو صف پشتش میگفته آقا بیا جلوی من وایسا! پشتم نون نمیرسه!