خوشی های روزگار!

یک لباسی که یه نفر برام آورده بود رو پوشیدم......

 آخ جووون!!!! دیدم یک نخ از لباسه آویزونه!!!     گرفتم کشیدمش!

هر چی میکشیدم از رو نمیرفت!.. پررو!.. همینجور کش میومد

حالا منم هی میکشیدم ببینم چقدر کش میاد!.... باید روشو کم میکردم!

یه دفعه......

دیدم هیچی تنم نیست... همه درزهاش باز شد ٬ از تنم افتاد!

 البسه  عصر جدید با تکنولوژی پیشرفته   آب دهان  دوخته میشه!!

             --------------

جدیدا احساس میکنم داره تاریخ انقضام نزدیک میشه!!!!!

باید زود تر یه فکری به حال خودم بکنم که......

           ---------------

دیدین این آدما رو که...

۲-۳ روزه نخوابیدن... یعنی هنوز موقعیتش پیش نیامده که بخوابن...

یه مرضی دارن٬ ولوم موبایلشونو رو ماکزیمم تنظیم میکنن...

یه زنگ جفنگ ٬ از اون نوعی که اتوماتیک  بلند گو قورت داده  میذارن روش..

بعد یک دفعه  احساس میکنن الان موقعیتش پیش اومده که  راحت بخوابن...

از این همه نقطه تو خونشون ٬ صاف گوشی رو میذارن بالا سرشون...

با هزار زحمت خودشونو خواب میکنن...

بعد هنوز     به نام خدای     اول خوابشون هم  لود نشده  که..

شونصد هزار تا اس ام اس میاد...

شونصد  و پنجاه و یک نفر هم زنگ میزنن....

همه هم کار واجب دارن و منتظر جوابن...

به تک تک نفرات مزاحم پرت و پلا جواب میدن...

بعد میشینن رو تخت... چند دقیقه متحیر  به گوشیه تو دستشون نگاه میکنن که ببینن کسی اون پشت مشتا جا نمونده باشه؟!!!

در حالی که با تمام قوای روحی و جسمی گوشیو به دورترین نقطه  پرتاب میکنن( البته جوانب احتیاط رو هم رعایت میکنن که گوشی آسیب نبینه! حیفه!)  به  زمین و زمان بد و بیراه میگن....! 

آخرشم  بیخیال خواب میشن!!! در مواقع شدت آسیب  هم گریه میکنن!

 من که زیاد دیدم!... مخصوصا توی آینه روزی چند بار از این آدما میبینم!