خیلی گشاد برگشتم!

بر اساس یه سری عوامل ماوراء طبیعی، یه اصلی به وجود اومده که : همه باید  به یک طریقی گشاد بشن!...اصلا منظورم اون «سندروم ِ خاص ِ گشادی ِ تحتانی» که رویِ کل ِ ایران به میزان مساوی سایه افکنده، نیست!... بـــعله! این مورد مهمترین است و همه به یک میزان دچارش هستیم و حرفی درش نیست!  

گشادی انواع دیگری نیز دارد که چه بسا بحث برانگیز تر و غیر ملموس تر از نوع ِ خاص ِ آن است!  

تا حالا ندیدی کسی جیبش گشاد شود؟  

تا حالا ندیدی کسی یقه ی لباسش گشاد نبوده و در اثر بعضی اعمال(!) گشاد شود؟ 

تا حالا ندیدی کسی دهانش (شاید هم لب هایش!) در اثر مواردی خاص تر(!) گشاد شده باشد؟ 

تازه! گاهی کفش هم گشاد میشود! مثلا هر وقت مردی بی هوا پا در کفش ِ زنی میکند، کفش‌‌‌‌ ِ زن به میزان ۲۰۰ درصد گشاد میشود!...(البته طبق نظریه ای دیگر، یک اپسیلون احتمال دارد که پای آقا تنگ شود. ولی به علت نادر بودن این مورد، از آن صرف نظر میکنیم!)

گاهی نیز «گوش» گشاد می‌شود و هر حرفی در یک گوش بزنی، در گوش گیر نمی‌کند و از آن یکی گوش در می‌شود!  

شلوار نیز از نقاط مختلف قابلیت گشاد شدگی دارد! به هر حال در رفتن ِ کش ِ شلوار یا پاره شدن ِ خشتک، هر یک به نوعی باعث گشادی ِ آن می‌شود! 

چیزی که این روزها من از آن رنج میبرم، «گشادی ِ مغزم» است! ....وقتی یک ترم تحت عنوان سندروم خاص گشادی ِ ایرانیان، هرچه کتاب و جزوه و درس و استاد است را میبوسیم و کنار میگذاریم( لازم به ذکر است : همانطور که مطلع هستید بوسیدن استادان به شکل فیزیکی منع شده و تبعات حراستی ِ فراوانی در پی دارد. پس به طرق معنوی می‌بوسیمشان!)..بــعله! وقتی یک ترم همه ی این ها را میبوسیم و کنار میگذاریم،به خود امید می‌دهیم که در طولِ گشادی ِ قبل از امتحانات( فرجه ها!) درس ها را در مغز فرو خواهیم کرد! اما باز هم  همان سندروم خاص بر فرجه های امتحانات غلبه کره و همه چیز به شب امتحان موکول می‌شود!  آن وقت مجبوریم یک شب ِ ، ره ِ صد ساله را بپیماییم .... البته فکر نمیکنم کسی در این شب ، راه صد ساله را بپیماید! باز هم به دلیل غلبه و تاثیر شدید سندروم ِ خاص،همه به ۴۰-۵۰ سال اکتفا میکنند و بقیه اش را به کَرَم و یا کِرم ِ استاد میسپارند و ما بقی ِ شب را هر چه دعا بلد هستند میخوانند تا شاید فرجی شود!( باز هم در این شب سرنوشت ساز در پی راهی برای گشادی  و فرج ِ کار هستیم!) 

در نهایت یک شبه آنقدر اطلاعات در مغزمان فرو می‌کنیم که مغز بینوا یک‌هو سلول های خاکستری‌اش هزار برابر میشود و آنقدر گشاد می‌شود که دیگر هیچ در وپیکری ندارد! آن وقت است که  هر چه اطلاعات در آن ریختیم، قبل از اینکه سر جلسه برویم از یک جایی در میرود ! سر جلسه  ما می مانیم و یک مغز گشاد و بی حاصل و یک سندروم ِ خاص ایرانیان که هر چه برایش تف بفرستیم کم‌اش است! 

یک فاجعه‌ی دیگری که گشادی ِ مغز می‌آفریند اینست که: وقتی در دوران امتحانات، حجم مغز آدم زیاد می‌شود، همه ‌اش خیال میکنیم خیلی می‌فهمیم! و چون فقط «خیال» میکنیم که خیلی میفهمیم،  دیگران می‌گویند فلانی سرش باد داره!.. و البته جای ِاین حرف ِ دیگران تا مدت ها روی پیشانی آدم می ماند و چراغ میزند! 

در نهایت امیدوارم علم آنقدر پیشرفت کند...آنقدر زیاد که جوال دوزی پیدا شود و گشادی های انسان ها را درز بگیرد! 

 

 

 

پی نوشت ۱: کنکور از عوامل مهم و پشت پرده ی  گشادی ِ مغز است!  

 

پی نوشت ۲: یک ماهی هست که قصد دوباره نوشتن دارم. ولی به خاطر جو سیاسی ِ حاکم بر وبلاگستان، خودم رو قاتی ِ این جو نکردم!.. در ضمن این وقفه ی ایجاد شده، انگیزه ی نوشتن را برگرداند ولی کلی چیزهای دیگر را برد!...ذهنم برای سوژه یابی ضعیف شده! آن هایی که زیاد مینویسند میدانند که هر چی آدم بیشتر بنویسد، بیشتر میاید!...آهان راستی:  گیلاس بودن هم یادم رفته!...ولی سعی میکنم بد یا خوب دوباره شروع کنم!...حالم خوب است.

 

پی نوشت ۳: این چند ماهی که اینجا نمی نوشتم، خیلی ها لطف داشتند و کامنت های پر محبتی به جای گذاشتند. باور کنید دیدن کامنت بعضی افراد تا سر حد پشتک وارو زدن، خوشحالم کرد! 

پی نوشت ۴: لینک هایم را دستکاری کردم و چند تاش پرید. هر کسی که لینکش قبلا بوده و الان نیست یا اینکه قبلا نبوده و فکر میکند در آینده باید باشد، بگوید.