کوچولو مادربزرگ

 

امروز توی اتوبوس نشسته بودم. یه مادر و دخترش سوار شدن. دیدم بچه هه گناه داره وایسه. بهش گفتم بیا بغل من بشین. دختره هم از خدا خواسته و بدون خجالت پرید رو پام. بهش گفتم اسمت چیه؟؟ گفت: نازنــــــــیـــــــــــــــــنّ ّ ّ  !!( با صدای جیغ و خشن و تودماغیه یک کودک 4 ساله خوانده شود!) البته با اون لحنی که اون گفت نازنین ، بیشتر بهش میومد تیمور و جمشید و اینا باشه!!  یه کلاه پشمالوی نارنجی سرش بود. بهش گفتم : نازنین خانوم کلات چقدر قشنگه!  اونم گفت: خب کافشن تو هم قشنگه! ( با همون صدایی که گفتم به اضافه ی یک لحن طلبکارانه بخوانید!..... کاپشنم هم یه کاپشن صورتیه بچه پسند بود. رنگ همین قالب وبلاگم!)  من: K

یه چند لحظه بعد همینجور داشت با خودش حرف میزد یهو دیدم افتاد روی من! نیگاش کردم دیدم خوابش برده. 2 ایستگاه بعد میخواستم پیاده بشم! مامانش اون ته اتوبوس بود.اولش با ناز و نوازش آروم بهش گفتم نازنین جان یه دقیقه بلند شو من میخوام پیاده بشم! ولی گویا دارم با دیوار به زبان چینی صحبت میکنم!! تاثیری نداشت! حالا هر چی این بچه رو تکون میدم که از روی من بلند شو! میخوام پیاده بشم. ولی بازم فایده نداشت. مثل بختک چسبیده بود به من! یه جوری هم نشسته بود که من نمی تونستم تکون بخورم، چه برسه به اینکه خودم رو جم و جور کنم و پیاده بشم!! بهش میگفتم پاشووووو... اونم چسبیده بود بهم ودستش محکم دور بازوهام حلقه بود و  میگفت : مامان ولم کن. بذار بخوابم!! یه جوری خوابیده بود انگار از اول عمرش تا حالا دفعه اولشه که میخوابه!! خلاصه با یه جون کندنی و به کمک چند تن دیگر، از روی صندلی نجات پیدا کردم و پیاده شدم!! همینجوری الکی الکی داشت یه بچه رو دستم میموند!! والا!!

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

توی این خونه ی ما چون کثرت نفرات هست، از اول پاییز تا حالا همیشه یه چند نفر سرماخورده بودن. تا اونا خوب میشن دوباره چرخه میگرده و نفرات قبلی مریض میشن! برای همین الان مدت زیادیه که هر روز و هر شب سوپ و شلغم و بخور و شربت دیفن هیدرامین و قرص آدالت کلد و استامینوفن و ... قوت غالبمون شده! موزیک زمینه ی زندگیمون هم ،اهم اهم سرفه و صداهای تو دماغیه یکی از یکی قشنگتره!! توی این دوره های سرماخوردگی مادر بزرگم دفعه اولشه که سرما خورده! یه جوری هم سرما خورده که شب تا صبح فقط سرفه میکنه و خیلی حالش بده! ولی کلا از دکتر فراریه و روز مبادا فقط میره دکتر! من نمی دونم ما که داروهای شیمیایی خوردیم چند دفعه مردیم که ایشون برای حفظ سلامتیش گیاه درمانی میکنه!؟!!  امروز صبح بهش میگم شما با این حالِت، با این روشهای خود درمانی خوب نمیشی. هنوزم نمی خوای بری دکتر؟؟ دیدم داره لبش تکون میخوره. یه خورده دقت کردم! دیدم بازم داره لبش تکون میخوره! باز بیشتر دقت کردم! دیدم داره گویا حرف میزنه! بالاخره با لب خونی فهمیدم میگه: من حالم خوب شده! دکتر نمی خواد که!!

من: K  شما تا دیروز که به قول خودت خوب نبودی اقلا صدا داشتی! امروز که تصویر داری ولی صدا نداری!! اونوقت میگی من خوب شدم؟؟؟ !!! ای خداااا من از دست این مادربزرگم چی کار کنم که همیشه جفت پاهاش توی یه لنگه کفشه؟؟!!! 

نظرات 28 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ب.ظ http://no-1.blogsky.com

سنگ دل !!! باید می ذاشتی بچه راحت خوابشو بکنه بعد پیاده می شدی !

خودتی!!!! بچه شاید دلش بخواد راحت هزار تا کار دیگه هم بکنه!! عقله بزرگ کجا رفته؟؟

علی کرمی دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ب.ظ http://Dardedoran.blogsky.com

وبلاگ خیلی خوبی داری در صورت تمایل به تبادل لینک منو خبر کن

ندارم

ستاره دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ب.ظ

وای گیلاس چه قدر بهت میاد مامان بشی ....ولی وقتی ماماان شدی بزار بچه بخوابه
.......................
حالا ببین این مادر بزرگ با تصویر بی صدا ۱۰۰ سال عمر می کنه من و تو سر ۵۰ سالگی تشریف می بریم اون دنیا .....شلغم نوش جانت اینجت شلغم کم پیدا می شه من هم از دستش راحت شدم ..ای بدم می اومد شوهرمرم همش می گفت باید فقط با شلغم خوب بش ...راحت شدم

وااای همون که به شما اومد بسه!! از من میره!!

بگو زبونت لال! من ۵۰ سالگی تازه اول جوونیمه!! حالا از خودت میخوای مایه بذاری به من ربطی نداره ها!!! سووووت

منم از شلغم خیلی بدم میاد! هم از بوش! هم از مزه اش!!هوووووووووووووق

farzane سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:05 ق.ظ

man mooozik*!!!* matne kelasam!!!!
spele mooziko hal kon:D

گیلاس در حاله حال کردن!!

امید یگانه سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 ب.ظ http://hotesticecream.persianblog.ir

سلام گیلاس جان
وقتی فکرشو می کنم می بینم بچه داری خیلی بهت میاداااااا تصور کن تو با کافشن صورتی با یه نازنین کلاه نارنجی
بعدشم اینکه گیاه درمانی عمر آدمو زیاد می کنه...خود تو اگه به جای آسپرین گل گاب زبون می خوردی الان حداقل ۵۰ سالت بود

سلام
آره! رنگامون خیلی به هم میومد!! ولی شما بیشتر از این فکر نکن! یهو رنگین کمون ردیف میکنی برام! جوجه کشی که نمی خوام راه بندازم !!!

خندههههههه...
پس اینکه سنم کم مونده برای مصرف داروهای شیمیاییه؟؟؟

کویریات سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:19 ب.ظ http://sere.persianblog.ir

وای بچه ه خیلی خنده دار بود! لابد تو هم یه مهربونهایی بودی که اینجوری شده! من هیچ موقع به بچه غریبه رو نمی دادم! اگه یوهو یه کار خرابی در خواب می کرد می خواستی چی کار کنی آخه؟؟؟
----
بابا سرماخوردگی خودش خوب میشه! ما که اینجا هر دفعه رفتیم دکتر عاقل اندر سفیه مارو نگاه کرده و خلاصه پشیمون شدیم آخر هم گفته خودش خوب میشه... بذار مامان بزرگتونم خودشون خوب میشن!

من عشق بچه دارم. همیشه از توی هر جمعیتی که باشم بچه ها رو سرچ میکنم! با بچه ها راحت ترم!! :دی
وااااای به اینجاش فکر نکرده بودم! یادم باشه دفعه بعد که خواستم یه بچه رو بشونم رو پام اول بذارمش توی کیسه زباله!!


جدی میگی؟؟ ولی ما که تا دکتر نریم خوب نمی شیم! اینکه میگن اگه سرماخوردگی درمان نشه و عفونت گلو بمونه بعدا رماتیسم فلبی میشه چیه؟؟؟

سعید(یادگارهای یک درخت) سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:10 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

خوب دقت کنید شاید فیش صداش در اومده یا سیمش از داخل قطعی داره
در مورد سرما خوردگی هم می تونید دست و پاشون رو ببندید سی هفت ساعت تو سونای بخار با درصد بالای اوکالیپتوس بزارین بعد سه کیلیو روغن زیتون با کاهو قاطی کنید بدین بخوره
امیدوارم افاقه کنه نشد بگین یه نسخه دیگه بدم

خندههههههههههههههه ( یعنی با این خط اولت ترکیدما!!!)

بابا بنده خدا یه شخصیتی داره برای خودش! ما از گل بالاتر(!) بهش نمی گیم!!! این کارا رو باید برای خودم تجویز کنم! احتمالا با همون اکالیپتوسش میمیرم!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:25 ب.ظ

وای واااااااااااااااای اینقده ازین بچه پررووهایی که می چسبن آویزون آدم می شن بدممممممممم میاد!!! چی دل خوشی داشتی گفتی بپره رو پات!
راسسی مامان بزرگت رو گول بزنین به یه هوایی ببرینش بیرون بعدشم 2 سوت دکتر!!! ممکن است آیا؟!

وای وای منم از اینا که می چسبن بدممیاد! ولی از بچه پررو خوشم میاد!!
خب گناه داشت وایساده بود!! کار خیر به من نیومده؟؟

امروز خاله ام برده بودش با همین روش دکتر!!

?؟ خانوم نقطه ?؟ سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:28 ب.ظ http://mr8mrs.persianblog.ir/

اون کامنت قبلیه من بودم!!!
این بلاگ اسکای به معنای واقعی دیگه منو نمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.ــــــــــــــود!!!
عررررررررررررررررررررررررررر:(( (گریه ی شدید!!!)

خندهههههههه

آخه تو هم با پشتکار هر دفعه کلی گل و بلبل می کشی بعد اسمت رو می نویسی! یه نقطه بذار مفههومش میرسه!!

یه نفر سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:30 ب.ظ

نمیدونم چرا همه گفتن بهت میاد...؟؟؟؟{تعجب}
صحنه ای که تو ذهن من القا شد همه چی بود جز یه مامان...
بچه هه بعدش گریه نکرد...؟؟؟؟ماماااااااااااااااااان...؟؟؟
منم یه بار تو اتوبوس بودم یه دختر خیلی ناز با مامنش اومد...مامانه کلاهشو برداشت کچل بود...ولی مشکل نداشتااا...همین جوری کچلیده بود...
اگه میخای رابطه ی این داستانو با داستان تو رو بهت بگم تلاش بی فایده ای میکنی...:دی
هام هام!

چشماشون مشکل داره ! شما سخت نگیر!

نه! انقدر حیوونی خوابش سنگین بود که اگه در حال راه رفتن هم بود باز بیدار نمی شد!!

خوب شد گفتی رابطه اش رو پیدا نکنم! چون واقعا هیچ ربطی این وسط کشف نشد!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 06:45 ب.ظ http://harjmarj.blogsky.com

خیلی قشنگ بود....
خیلی خندیدم دلتان شاد
در ضمن بچه چه ناز بوده نه ؟؟؟ :)))))))))))

چشمات قشنگ میبینه
ایشالا همیشه دلت شاد باشه
آره ناز بود!!!!

شاذه سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ http://shazze.blogsky

هی هی هی... من که دیگه بعد از سه تا بچه نگاه به بچه های مردم نمی کنم! یعنی از پس کارای خودم بریبام خودش خیلیه.
خدا مادربزرگامونو با همه ی عادتای خوب و بد قدیمیشون برامون نگه داره

خب شاید منم جای تو باشم با ۳ تا بچه دیگه از پس خودمم بر نیام !!!

ایشالا! واقعا حضورشون کانون خاصیه برای جمع شدن و انسجام بقیه!!

عشق 10ساله سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:35 ب.ظ http://10salentezar.blogfa.com

سلام
ای بابا شما دیگه خودمو هم به شک انداختید که .....
ولی حالا من مردم از خنده
خیلی باحال نوشتی و من شدیدا خندیدم
مخصوصا دوره ی سرماخوردگی خانواده با صداهای آهنگین زیبا ( دقیقا میفهمم چی میگی چون بودم جاهایی که افراد زیادن و صبح ها بدون سرما خوردگی همین صداهای زیبا از دسشویی میاد دیگه چه برسه به سرماخوردگی و فین فین .
اون تصویر داری ولی صدا نداری هم عالی بود خیلی خوب نوشتی
خوش باشی

سلام
خندهههههههههه...شرمنده!!! حالا شکت بر طرف شد؟؟؟ ( نیششش)

خدا رو شکر که خندیدی!! چون بعضی وقتا آدم یاد خاطرات مشابه که میفته گریه اش میگیره!!!
به هر حال: بسی رنج بردیم در این سال سی که ملت بخندند بر ما بسی
سلامت باشی

سپیده(جهانگرد) چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ق.ظ http://www.zekrra.blogfa.com

سلام
مدتی که وبتو می خونم و دل شاد میشم
خیلی بامزه می نویسی
دستت درد نکنه

سلام
خوشحالم که شاد می شی
قربونت

سعید(یادگارهای یک درخت) چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

منظورت این بود که از گل کمتر بهش نمی گیم درسته یا واقعا همون که خودت گفتی

نه دیگه! منظورم همونی بود که نوشتم! اون (!) هم برای تصدیق حرفم بود!!

خانومی چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:21 ق.ظ http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلام
چطور مطوری گیلاسی جون ؟
الان من دقیقا شونصد تا سر تو کامیپو ترمه)اینجوری تا ببینن من چی مینویسن اما زهی خیال باطل
من با همه تخصصم تو کامپیوتر سر همشونو گول میمالم
آهاااااان ...
میدونی که چرا ؟
چون سایت یونی ام ( یونی که میدونی دیگه ؟!! ما بروبچز کامپیوتر که اینا تیکه کلاممونه درسته عزیزم ؟ )(آیکون های کلاس بودن در حد خدا )

خندیدم به نوشته هات
جون میدی بهم مادر الهی پیر شی ننه نه جوون بمون بهتره

منم که این سرماخوردگی ملس که سوغاتی مشهد بودهنوز سرفش دست از شرم برنمیداره

از اونجایی هم که من اصلا از آمپول نمیترسم یعنی اصلااااا هاااا گفتم بمونم تا مث مامان بزرگت این کوفتی خودش خوب شه و دیگه زحمتی به آق دکی جون ندیم
اینجوریه دیگه قربونت

دلمون برات تنگه بابا بخدا
افتخار هم صحبتی نمیدین حاج خانوم ؟


ماچ تفیییییییییی هزار تا

سلاااااااااام
خوبم عزیزم
بابا خب بذار بیچاره ها ببینن! یعنی انقدر سکرته؟؟؟

اوه! های کلاستو دارممممم!!!!
:دیییی

من که نفهمیدم آخر پیر بشم یا جوون بمونم ننه!!
ولی امیدوارم زودتر از شر این سرماخوردگی خلاص بشی! بد چیزیه!!!

منم از آمپول خیلی میترسم!! ولی خب سرماخوردگی رو هم نمی تونم تحمل کنم!!

منم دلم تنگ شده ولی وقت نمی کنم زیاد بیام نت. مسنجرم رو هم معمولا باز نمیکنم که پاگیر چت نشم!!

قربووووووووونت
بوووس

سعید(یادگارهای یک درخت) چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

آهان فهمیدم
راستی عید قربان ستاره و مهشید و گندم هزار نفر دیگه می خوان نظری گوشت قربونی بدن البته امیدوارم بتونن
از قافله عقب نمونی جریان رو هم خبر نداری بپرس بهت می گن

نه دیگه! گفتم که من با قربونی دادن میونه خوبی ندارم!!! مخصوصا از این نوعش!!!
خیلی وقته دوره شرارت رو خط کشیدم! پیر شدم مادر!

خانوم زیگزاگ چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 ب.ظ http://Daily.30n.ir

عزیزم دقیقن منظورت از اینکه بچه هه افتاد روت چی بود؟ نمیگی اینجا خانواده رد میشه؟!!!!
---
گیلی اگه یه وبلاگ تو دنیای نت ورک (!) وجود داشته باشه که من از نخوندن پستاش عذاب وجدان بگیر همین وبلاگه خودته... نمیدونم چرا! اصلن انگار نخونمت نمیشه!!!!

به من چه که خانواده فکرش منحرفه!! من درست حرف میزنم! شنونده خودش عاقل باشه!!
خندهههههههه...تو لطف داری عزیزم! منم همیشه جزء وبلاگای ثابتی که میخونم مال توست!

کویریات پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:44 ق.ظ http://sere.persianblog.ir

نه گلو درد اگه چرکی باشه آدم باید بره دکتر آنتی بیوتیک بخوره... ولی اینها جون میدن تا به یه مریض آنتی بیوتیک بدن! یا رسماً هم خودشون و می کشند هم مریض رو! تو آینه نگاه کن بگو آآآآآآآآآآآآ بعد ببین اگه گلوت سفیده برو دکتر اگه نه بی خیال! همون نارنگی و اینها کافیه!!

اصولا این صرفه جو بودنشون توی مصرف دارو هم هست!!! میدونی که ما نمی تونیم 2 روز گلو درد رو تحمل کنیم!!

میثم پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ق.ظ http://meisamh.pib.ir

خوبه حالا بچه ۴ سالش بوده! کوچیک تر نبوده که یه وقت خرابکاری و ...

البته یه اصلی هست که : بچه هر چی بزرگتر خرابکاریش هم فجیع تر!!!

عشق 10ساله جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://10salentezar.blogfa.com

سلام
شما هم زدی به هدف
مرسی از نظر خوبت
شاد باشی

سلام
چه جالب!!
قربان شما!!

خانومی جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:14 ق.ظ http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

پیشته پیشته ....

چیه ؟
وا ...
خب ...


پیشو بود کیشش کردم

جیییییییییییییغ
جییییییییغ

پیشتش کن این گربه روووو

[ بدون نام ] جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ق.ظ

:دی

بهار جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:43 ب.ظ http://bahari.blogfa.com

سلام
خوب تجربه بچه داری کسب کردی
موفق باشی

سلام
من از این تجربه ها زیاد دارم!!
سلامت باشی

یاسی-بیست و دو شنبه 16 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ق.ظ http://twentytwo.blogfa.com

جالب بود

مرسی

lvlasiha شنبه 16 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 ق.ظ http://lvlasiha.blogspot.com

گیلی جون مامان اون بچه می خواسته اونو به تو اهدا کنه..به فرزندی قبولش می کردی جانم..اصن از پنجره اتوبوس پرتش می کردی بیرون!!
خوش به حال قدیمی ها..انگار اونا آدمیزادی تر از ما بودن..ما بچه های نسل شیمیایی هستیم!!
گیلی بیا جی اف من شو

مگه روزه درختکاریه؟! من بچه میخوام چی کار که مادره دلش خواسته نهال توی زندگی من بکاره؟؟؟
ایییییییششششششششش
من جی افه یه مردنی نمیشم! بی اف هم بی اف های قدیم!!!

آقای خط شنبه 16 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:13 ب.ظ http://mr8mrs.,persianblog.ir

دستی دستی داشتین مامان میشدینااااا...
جالب بود...
راستی اینجا هم بروزه

با اجازتون بعله!!!
اومدم خدمتتون!!

عشق 10ساله شنبه 16 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ب.ظ http://10salentezar.blogfa.com

سلام
دست شما درد نکنه
حالا دیگه ما بو ..... شدیم
و اما ما هم حلیم و عدس رو قاطی نمیکنیم بعدم باز این بهتره تا بعضی از تهرانی ها که حلیم رو با نمک میخورند
شما دوغ و گوشفیل خوردید ؟

سلام
به من که ربطی نداره! علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که گویا اومده!!! حالا شما هر چی دلت میخواد دودی بشو!!
و اما چه خوب که حداقل قاطیش نمی کنین! پس چرا اسمش رو با هم میارین؟؟؟
البته ما هم حلیم رو با شکر می خوریم نه نمک!!
در مورد دوغ و گوشفیل هم که کامل گفتم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد