سبزی فروشی

فک میکنم تنها بازماندگان نسل دانشجویانی که مثل خانوم های سبزه میدون ،سر ِ جا توی کلاس با هم دعوا میکنند، توی کلاسای دانشگاه ما باشه! بقیشون هم در سده ی دایناسورها به همراه آن بزرگواران منقرض شدند!

امروز توی اون کلاس قناصه بودیم! همونجوری که قبلا هم گفتم اگه ردیف اول یا دوم و یا نهایتا سوم نتونی جا پیدا کنی رسما هیچی از درس نمی فهمی! به همین دلیل منم  نیم ساعت زودتر رفتم و 3 تا صندلی اونور و 2 تا صندلی اینور خودم رو جا گرفتم! ( فلش بک به رسم دیرینه ی صف سبزی و زنبیل گذاشتن !)

همه دوستام زودی اومدن به جز یکی! اونوقت بغل اون صندلی خالیه که جای دوستم بود یه پسره اومد نشست! منم به مژگان اشاره کردم و به محض اینکه پسره نشست، صندلی رو کشید طرف خودمون!! چند دقیقه بعدش کیفم رو از روی صندلی خالیه برداشتم و هنوز 1 ثانیه نشده بود که پسره یه کتاب گذاشت روی صندلی خالی و صندلی رو کشید طرف خودش! ( فلش بک به رسم کور کردن چشم و ابروی یکدیگر در صف سبزی!)

برگشتم به مژگان میگم: مژگان غلط نکنم اینا صندلی رو تصاحب کردن! زود باش کیفت رو بذار روش که اگه زهرا بیاد و جا نداشته باشه خفمون میکنه! ( فلش بک به قضیه ی گم شدن زنبیل یکی از خانمها در همون صف و بر پا شدن قشقرقی که آن سرش نا پیداست!)

مژگانم کیفش رو گذاشت روی کتاب پسره و می خواست صندلی رو بکشه طرف خودمون که پسره گفت : ببخشیداااا!! اینجا جای دوستمه!!!  ( فلش بک به دیالوگ : زری خاونم بکش کنار!! اینجا جای اقدس خانومه!)

ما هم گفتیم: ببخشیدااااا!! ما زودتر جا گرفته بودیم برای دوستمون! ( فلش بک به دیالوگ:  واااا ؟ خاک عالم! چه حرفا!  اینجا از صبح  زنبیل کبری خانوم بوده!!)

پسره: نخیرم! کتاب من زیر کیف شماست! ما زودتر جا گرفتیم!! ( فلش بک به دیالوگ: من صبح علی الطلوع هنوز آفتاب نزده بود اینجا بودم! یه لحظه دست کردم دیدم پولم نیست ! حواسم پرت شد تو اومدی جای اقدس خانوم رو گرفتی! و ......چنگ زدن در گیس های زری خانوم)

ما: نخیرم!! ما زودتر اومدیم! تازشم وقتی شما اومدین ما کیفمون روی این صندلی بود! (فلش بک به دیالوگ: اکرم خانوم اون موقعی که تو خواب بودی، من جلو در خونه ام رو آب جارو کرده بود! ناهارم رو هم روی آتیش گذاشته بودمو اولین نفر توی صف بودم ! حالا هم تا با پاشنه کفشم نزدم فرق سرت برو کنار !!)

بعد چون ما 5 تا بودیم و اونا 2 تا بنابراین کوتاه اومدن و کتابشو برداشت و صندلی خالی به ما رسید! ( فلش بک به دیالوگی که سبزی فروش می گوید: سبزی امروز تموم شد ! خانومایی که توی صف هستن ،بفرمایید فردا بیاین ! ..... و ختم قائله!)

حالا بعد از اینکه این همه توی سر و کله هم زدیم، زنگ زدم میبینم دوستم امروز نمیاد! یعنی اینجاست که آدم دلش میخواد آب جوب رو با قاشق چای خوری سر بکشه ولی اینجوری ضایع نشه!

در این قسمت ماجرا وجود گیلاس حیاتی میشه! سریع یکی از دخترایی که تازه اومدن سر کلاس و از قیافه اش معلوم بود داره از ته کلاس نشستن رنج میبره ، رو صدا زدم و نشوندم روی صندلی خالی!

بیچاره دختره توی ذهنش از ما چه آدمای خیّر و هم نوع دوستی تصور کرده! دعای خیرش پشت سرمان باد!

×××××××××××××××××××××××××××

دیشب یه بارونی اومد از اون بارونا! بدون شک شلنگ آسمون پاره شده بود ! اونوقت توی این بارون من توی ایستگاه اتوبوس بودم! تقریبا 15-20 دقیقه خوب خیس شدم و همه ی بدنم آب جذب کرد تا اتوبوس اومد! میدونستم با اون ترافیک سنگینی که من میبینم 2 ساعت احتمالا تو راهم! همونطور که نشسته بودم به پنجره تکیه دادم و نفهمیدم کی بیهوش شدم! وقتی بیدار شدم دیدم زیرم خیس خیسه! یه لحظه به خودم شک کردم که نکنه توی خواب کاری کردم! ولی هر چی فک کردم دیدم  توی خوابم خبری از دستشویی و اینا نبود!! خلاصه شکم وقتی برطرف شد که دیدم نصف بدنم هم که به پنجره چسبیده ، خیسه!

وقتی رسیدم خونه مثل موش 2 بار آب کشیده شده بودم و همه ی لباسای زیر و روم خیس بود و  تا مغز استخوانم سرما و رطوبت نفوذ کرده بود! هنوزم بدنم درد میکنه ! فک کنم یه کمی سرما خوردم!

حالا همه ی اینا رو گفتم که اینو بگم:

توی اون هوای بارونی  که آب جوبا بالا زده بود و همه ی سطح خیابون گل بود، یه دختره تیپ سرتا پا سفید زده بود! بیچاره انقدر بهش گل پاشیده بودن که شکل آثار ارجینال ونگوگ شده بود! هی هم توی اتوبوس غر میزد که کثیف شدم!! یکی نیست بهش بگه  وقتی توی زمستون تیپ این رنگی میزنی باید این چیزا رو هم پیش بینی کنی دیگه!

نظرات 30 + ارسال نظر
علی کرمی سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:28 ب.ظ http://dardedoran.blogsky.com

وبلاگ خیلی خوبی داری اگه تمایل به تبادل لینک داری خبرم کن قربانت

علی کرمی سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ب.ظ http://dardedoran.blogsky.com

وبلاگ خیلی خوبی داری اگه تمایل به تبادل لینک داری خبرم کن قربانت

تمایل ندارم!

hafez سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:54 ب.ظ http://haafez.net

donoghte tozih
kheili kheili khandidam,vaghean behesh niaz dashtam,mamnon

خواهش میکنم! قابل شما رو نداشت :دی
همیشه خندون باشی!

?؟ خانومه ?؟ چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:04 ق.ظ http://mr8mrs.persianblog.ir

اینقده ازین موقعیتای پسر ضایع کنی خوشم میاد در حد جیغغغغغغغ ! (البته به شرطی که تهش یه جوری نشه که آدم خودش ضایع شه و اینا )

پس بزن قدددش!!
آخرش ضایع نشدم بابا!!

سعید(یادگارهای یک درخت) چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

سلام
مرسی از لطفت
مرسی از نظرت که خیلی خوشحال شدم که نخواستی فقط یه کامنت بزاری و واقعا نظر دادی
در خصوص مطالبی که گفتی یه پی نوشت گذاشتم که شاید کمی جواب حرفات باشه

سلام
ولی گویا نظرم زیاد خوشایند نبوده! به هر حال همونطوری که گفتم قصد خاصی نداشتم!!

پریناز چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://www.gheelvaghal.persianblog.ir

احیانا اون کلاسی که شما توش بودین کلاس درس عمومی نبود؟ ما که همه ی کلاس های عمومیمون اینطورن. باید زنبیل و از این حرف ها بذاریم جاش.

نه بابا! کلاس عمومی که جلو و یا عقب نشستن فرقی نداره! باید یه جا بشینی بخوابی!
معادلات دیفرانسیل بود

ستاره چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:55 ق.ظ

این جا کلاساش ج.ن میده واسه پسر بازی و حیف از سن و سال من گذشته
در مورد زنبیل وقتی تازه اومده بودیم و بچه هام کوچیک بودم یادم نیست کجن بود مترو یا اتوبوس و ...خلاصه به قول خودشون برای هم جا گرفته بودن ووواین خارجی ها هم که هالیشون نیست نمی فهمیدن منظور این ها چیه ..هم کارشون خنده دار بود هم ابرو ریزی

ای بابا! تو که هنوز جوونی! مخصوصا با اون تیپ اسپرت دیگه سن و سال حالیت نمیشه خواهر!

جینا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ق.ظ http://bidaari.blogfa.com

خیلی با نمک بود !
سبک نوشتنت جالبه !
موفق باشی گیلاس خانوم !

لطف داری عزیزم
سلامت باشی

سعید(یادگارهای یک درخت) چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

نه من دقیقا آدم منطقی ای هستم و واقعیت ها رو می پذیرم جواب کامنتت رو هم گذاشتم ولی دو تا نکته
اول اینکه امروز کلا تو فکر پستت بودم و یاد صفهای نانوایی و شیر و نفت و هزار تا چیز دیگه که بچه گی ها وامیستادم افتادم
راستش یه بار رفتم شیر بگیرم دیدم خیلی شلوغه (بچه بودم ها) از این شیر کیلویی ها که قدیم می دادن بعد دیدم یه آجر اول اول صف هست کمی نگاه گردم دیدم کسی سمتش نمی ره کسی هم بهش توجه نمی کنه رفتم سراغش و تا گفتن کجا آجر ور نشون دادم گفتم اونها صف گذاشتم و رفتم پرو پرو جلو جالبه همه هم گفتن باشه صف داشته برو جلو
دوم
صبر کردن دردناک است
و فراموش کردن دردناکتر
اما دردناکتر از همه این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش

توی ایران روزانه هزار تا مصداق برای نوشته ی این پستم پیدا میشه!

بابا عجب آدمی بودیا! مگه کلاس دوم یا سوم دبستان اون درس رو درباره رعایت حق تقدم دیگران نخوندی؟؟ همون پسره که دیر رسید خونه ها!!

هم صبر هم فراموشی!

خانومی چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ب.ظ http://www.khoneye-ma.blogfa.com/

ای وای خدا پست قبلیت خیلی باحااااااااااااااااال بود دلم درد گرفت اینقدر خندیدم ها ها ها
واسه پسر ضایع کنی هم من پایه ام اساسی ! چه حالی میده هااااااااااااااا :))
سرما که نخوردی ایشالا؟

:-* نه تو با من قهر نیستی که :دی

خندههههه
بازم خوبه خندیدی! نگران بودم با این حالت بگی گریه کرد!!

یه کم سرما خوردم! فعلا در حال خود درمانی هستم!

اگه حالت خوب شده آشتیم!!

خانوم زیگزاگ چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ب.ظ http://Daily.30n.ir

((: مام از این جریانا داریم تو دانشگامون! فک کنم ما کلهم با دانشگاهامون جزو میراث فرهنگیه موزه ی لوور فرانسه ییم!!

کلا ایرانی جماعت رو باید قاب گرفت گذاشت توی موزه ی لور!

سعید(یادگارهای یک درخت) پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

نه من به تصمیم کبری که رسیدم دیگه مخم کار نکرد انداختنم بیرون

خب چون تو به همون تصمیم کبری که رسیدی تصمیمای بزرگ زندگیت رو هم گرفتی! دیگه بقیه اش لازم نبود برات!

سعید(یادگارهای یک درخت) پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:17 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

راستی این تمایل ندارمت تو کامنت اول خیلی نامردی بود زدی تو ذوق جون مردم نمی گی میره معتاد می شه

حقشه!

فاطمه شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ق.ظ

ما هم تو این دانشگاه خراب شدمون یه کلاس داریم که اتاق کزته همه رو سر هم میشینیم طبقه اخر بقله پشته بومه فکرکن حالا تو این کلاس ما دخترا واسه هم جا هم میگیریم

ای جاااان! سلااام! خیلی دلم برات تنگ شده بود!
خب توی اون شرایط نا مساعد حق دارین جا بگیرین! وگرنه باید برین روی پشت بوم!
دانشگاتون لگنه هااا

سعید(یادگارهای یک درخت) شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:42 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

این سبزی ها پوسید کجایی پس

امتحان دارم

سعید(یادگارهای یک درخت) یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

سلام
لازم نیست که حتما چیزی بگی همین که خوندیش ممنون

سلام
خواهش میشه

سعید(یادگارهای یک درخت) یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:34 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

در ضمن مطلب جدید آپ شد تشریف بیارین خوشحال می شم

اومدم دیگه!

خرس قهوه ای یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:47 ق.ظ

ترکیدم یعنی ها!! به معنای کلمه!! =))
از دست این چسان فسان دخترا :دی

ایشالا که همیشه دلت شاد باشه عروس گلم
یه جوری میگه انگار خودش اهلش نیست! اییش

سعید(یادگارهای یک درخت) یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

کدوم اجنبی گیلاس؟

اجنبی اجنبیه دیگه!

شهرزاد یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:01 ب.ظ http://levide.blogfa.com

واقعا که این پسرها اصلا یه کم ادب ندارن. آخه بی تربیت حتی اگه اونجا جای تو هم بود باید ادب داشته باشی و جای خودت رو به خانوما تقدیم کنی. تازه پسر های کلاس ما حالیشون نمیشه اول باید صبر کنن تا دخترها برن تو کلاس و مثل گوسفند سرشونو میندازن میرن تو تا جا بگیرن

یه جوری میگی انگار ما که میریم جا میگیریم گوسفندیم! دور از جون البته!

تارا...ستاره کمیاب یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام گلم
خوبی؟
دختر خوب آخه واسه چی اینکارا رو میکنی هان؟
گلم همیشه شاد باشی.
قررررررربونت

سلام عزیزم
مرسی
وای! خب چرا میزنی حالا؟؟
سلامت باشی

نانی یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:35 ب.ظ http://www.nani87.blogfa.com

سلام
چقدر ناز می نویسی!
ذلمان باز شذ!

سلام
چشات ناز میبینه عزیزم
دلت همیشه شاد باشه

نگین سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام گیلاسیییی
خوبی ؟
این پسرا از صد تا اقدس خانم و کبری خانم و زری جون بدترن !!
توی کلاس همه نشسته بودن
دیدیم این پسرا دور هم واستادن و مثل تیم فوتبال ... دستاشونو گذاشتن روی شونه همدیگه و حرف میزنن ... سرشون هم به هم نزدیک
به آقایون دقت کنی میبینی دست خانما رو هم از پشت بستن فقط خیلی ادعاشون میشه :))
بارون خوبه کههههه
من عاشق اینم که زیر بارون خیس خیس بشم :دی
امسال همش بارونه زیاد بوده امیدوارم تا آخرش همینطوری باشه :دی

سعی کن جوری بیای که بیشتر ببینیمت ... میدونی که بچه ها میکشنت :دی

هوارتا بوسسسسسسسس

سلام عزیزم
مرسی نگین جون
خندهههههه
دیگه این مدلش رو ندیدم! ولی کلا حرفتو قبول دارم!
میگن زنا زیاد حرف میزنن! اونوقت توی خونه ی ما مثلا این تلفن فقط در اختیار بابامه! ۲-۳ ساعت کمتر حرف نمیزنه!

آره جونم در خطرهههه

مااااااااااچ

سعید(یادگارهای یک درخت) چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:19 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

مرسی از نظر لطفت
متنش مال سال گذشته بود که امروز گذاشته بودم

آهان!
کلا من با تاریخ اون داستانت هم مشکل دارم! مال چند سال پیش بود؟

فاطمه چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ب.ظ

بابا کجایی تو ؟منم دلتنگت شدم .5شنبه یاجمعه جور کن بریم بیرون .

بابا ما اگه وقت گیر بیاریم خونمون رو تموم می کنیم! به جون تو!

سعید(یادگارهای یک درخت) پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:27 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

تو مگه داری امتحان فضا نوردی می دی
این سبزیا واسه مصرف بزغاله هم دیگه بدرد نمی خوره کجایی

امروز مورخ ۵شنبه توم شد!!
حالا میام!

سعید(یادگارهای یک درخت) پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

اتفاقات اون داستان مال زمانی بود که من بیست ساله بودم
بخاطر بعضی مسائل و مواردی که پیش اومد سری اول نوشتن این داستان پنج سال بد شروع شد که درواقع قسمت دوم داستان که(هنوز ننوشتمش) به انتهای خودش می رسید
داستان بالغ بر ۴۰۰ صفحه بود که بازم بعلت بعضی مسائل کلش رو پاره کردم انداختم دو و سال گذشته دوباره اونو تو این هجمی که ملاحضه فرمودین نوشتم
الان هم حدود بیست و نه سالمه
سوال دیگه ای بود در خدمتیم

عشقی که توی ۲۰ سالگی باشه همینم میشه آخرش!
خیلی... هستی که اون ۴۰۰ صفحه رو پاره کردی! گم و گورش میکردی یا یه جایی دور از دسترس خودت میذاشتی!
به هر حال بازم با این قلم خوبت کار درستی کردی که ثبتش کردی!
خیلی ممنونم که این رنج سنی و زمانی رو گفتی!

?؟ خانوم نقطه ?؟ پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:18 ب.ظ http://mr8mrs.persianblog.ir/

وووووووووووییی گیلاسی می گیرم خفت می کنم گاز گازت می کنماااااااااااااا
تو با انجمن لوس کردن مردا همکاری داری؟!!!!!!!
چی هی میای می گی ضایعش می کنم!!
این همه من هی قربون صدقش میرم بهد تومیای همون ۲ کلمه گیر رو پیدا می کنی؟؟!!!! حالا ببینم یه کاری می کنی که دیگه نشه یه ذره باهاش انتقاد آمیز حرفید یا نه!
هی را به را بگه نیگا تو همش با من بد برخورد می کنی اینو عالم و آدمم فهمیدن!!!! =)))))
قربونت شم :*
راسسییییییییی!!! با اجازه می لینکمت!

جیییییییییییغ
این دختره قصد جون منو دارهههههههه
خب تقصیر خودته که بد باهاش برخورد میکنی! منم که گفتم کلا یه رگ حمایت از مردا رو دارم! ولی به موقعش هم آنتی مرد میشما!
ولی مهذرت میخوام که خوشی زندگی رو دستکاری کردم!
ایندفعه میام از تو طرفداری میکنم!
قربووووونت
منم لینکیدمت عزیزم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:21 ب.ظ

راسسسسیییییی آپ کن دیگهههههههههه

چششششششم

کویریات جمعه 24 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:42 ب.ظ http://sere.persianblog.ir

وای این جا گرفتن ه خدا بود! واقعاً جا می گیرین؟ خوب بد ه آخه!؟! من یادمه همیشه تو مدرسه و... که جا می گرفتند بچه ها می گفتیم مگه مسجد ه؟! بعد تو مسجد هم اگه کسی جا می گرفت می گفتیم برو بابا جا یعنی چی!
×××××
خیس شدن تو بارون بار اولش حال میده ولی اون دومی که نشستی گرم بشی و برسی خونه ... خیلی بده خیس و یخ بشی!! javascript:void(0);

چه جالب! پس به غیر از صف سبزی و نون توی مسجد هم جا میگیرن؟؟ اونوقت چرا؟؟ میترسن نماز به همه نرسه؟؟؟

جفتش بدههههههه! سرما میخورم! منم که جون دوووست!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد