هووی گیلاس!!!

دیشب با آرامش نشسته بودیم تو خونه و هر کی یه طرف افتاده بود که ساعت 9 پسر خالم زنگ زد گفت بریم درکه! راستش این چند روزه اصلا حوصله هرکس و هر جایی رو ندارم و دلم جاهای خاص میخواد .... گفتم ما نمیایم .. خیلی اصرار کرد! و گفت دلم میخواد با تو بریم.. گفتم دیره که بپیچونمش! بعد اون یکی پسر خالم گوشی رو گرفت و اونم خواهش و التماس ! منم که خداییش در مقابل بچه ها دلم نمیاد مقاومت کنم و در هر شرایطی به دلشونم .گفتم باشه! ... خلاصه خانواده رو هم راه انداختم و ....

هر کی درکه و این جور جاها رو برا یه چیزی دوس داره!

یکی برای هوای آزاد..

یکی برای کباب و غذا...

یکی برای تنوع..

یکی برای کوه...

یکی برا سنتی بودنش..

.

.

منم درکه و دربند و فرحزاد و هر جا این جور جاهاست برای شاتوت می دوستم!!

هنوز نرسیده 2 تا پسر خاله هام تو ماشین خوابیدن و دیگه تا آخر با کتک هم بیدار نشدن! من نمیدونم اینا که انقدر مرغن چرا انقدر خودشونو ضایع می کنن وما رو از خونه میکشن بیرون!

اولش که رسیدیم یه نگاه عمیق و معنادار به بابام کردم و خودش فهمید چی میخوام! کاش همیشه انقدر همه چی رو از نگاهم می فهمید! گفت: الان نه! با شکم خالی میشینی شاتوت میخوری ، شام نمیخوری! خیلی وضع جسمانی و فشارت همیشه درسته، باز میری زیر سرم!

منم با این تهدیدای بابام ونگاه کردن به جای کبودی سرم چند روز پیش که هنوز رو دستمه و ترس آمپول و سوزن ، کوتاه اومدم! ... ولی با اینکه گرسنه بودم شام هم نخوردم تا بتونم بعد شام شاتوت بیشتری به بدنم برسونم!

بعدش بابایی گلم رفت 2 کیلو شاتوت خوکشل برام خرید داد دستم! .. خوب منم که شاتوت ( و البته گیلاس) میبینم  از خود بی خود میشم ، ظرف شاتوت رو گرفتم تو بغلم و حالا نخور کی بخور! داشتم از خوشحالی از دست میرفتم. شایدم داشتم خفه میشدم... به هیچکسم 1 دونه تعارف نکردم و همه با چشم داشتن التماس میکردن بهشون 1 دونه بدم تا با هم تقسیم کنن! ولی ندادم که!

مامانم هم هی حرص میخورد که اینا کثیفه! هزار بار دستمالی شده! اینجوری نخور! باید بشوریش!  میخوای هم فشارت بیاد پایین هم هزار تا مرض بگیری بیفتی رو دستمون!...

 خداییش میدیدم آقاهه با دستایی که به هزار جا جلو چشم من زد و بعد دستشو کرد تو آب گردوها ، شاتوت ها رو ریخت تو ظرف! ولی خب نمیشه جلو خودمو بگیرم! اصلا هم نمیشه بشورمش! یعنی یه بار حرف مامانمو گوش کردم و شستمشون ، فقطم یه آب سریع گرفتم!  ولی همون یه خورده  آب کار خودشو کرد و شاتوتای عزیزم شد مثله لباسی که روش وایتکس ریختن!  فقط مزه آب میداد!!

یکی از مشکلات بزگ زندگی من از اول اینه که شاتوتی که از بیرون میخریم رو باید چه جوری بخوریم؟!!! من که همه چی رو کثیفش رو دوست دارم ...  هر وقت میرم میوه فروشی همونجا نشسته امتحان میکنم ببینم میوش خوبه یا نه! تازه عاشق لواشک باز و آلو جنگلی و برغونی و........ هم هستم!  اگه درخت شاتوت دمه دستم باشه همونجا که میکنم می خورم ومبحث استریلازیسیون مطرح نیست!

اما شاتوت چون خیسه  نمیدونم چرا برام کثیف و تمیزش می فرقه!

حالا یکی به من بگه باید چی کارش کنم؟؟!!!!

 

 

امروز رفته بودیم بیرون و چند جا کار داشتیم .... بعد  داشتیم از جلو یه مغازه رد میشدیم مامانم چشمش یه لباس شب برا فری گرفت... با هزار خواهش وتمنا بالاخره فریرضایت داد و رفت تو اتاق پرو که لباسو بپوشه .... بعد ما 3 تا و فروشنده نشستیم پشت در که این بیاد به تنش ببینیم... اندکی گذشت ....ما همینجور پشت دریم!... بیشتر گذشت... بازم پشت دریم..... بروبر به همدیگه نگاه میکنیم  که زود تر بگذره... باز اندکی بشتر از بیشتر گذشت و خبری از فری نشد... ایندفه به هوا نگاه میکنیم و سوت میزنیم  که چشمون تو چشه فروشنده دیگه نیفته... بازم گذشت....آخر پشت در اتاق پرو فسیل شدیم! که ناگهان فری لباسو از اتاق داد بیرون!

 میگیم چیه؟ تنگه؟ ... میگه : نه! ... میگیم پس چرا در آوردی؟...نپسندیدی آیا؟ ... میگه پسندیدم ولی گرممه ! هر چی فکر کردم دیدم تا لباسامو در بیارم و بعد زیپ اینو باز کنم و بعد بپوشم و بعد زیپش و ببندم  بعد شما تنم ببینین بعد دوباره دربیارم بعد لباس خودمو بپوشم ،خیلی سخته... کلافه میشم! حوصله ندارم!...اصلا نپوشیدم!... یه وقت دیگه!

ما هم چون منطقی هستیم با دلایل قانع کنندش زود قانع شدیم که این بچه نباید لباس پرو کنه!و ما غلط میکنیم که براش میخوایم لباس بخریم!

بهش میگیم خوب چرا انقدر طول دادی پس؟؟ میگه: اون تو خنک بود.. منم گرمم بود!.. لخت شدم یه مقدار جلو باد کولر نشستم هوام عوض بشه!!!

ایندفه هم ما قانع شدیم ولی فروشنده میخواست هر 4 تامونو با چاقو تیکه تیکه کنه که  حتی نمیتونیم برا این بچه کولر بخریم و اون میره از کولر مردم سوء استفاده میکنه!! فقط تنها کاری که کردیم تا بلایی سرمون نیمده و بیشتر از این آبرومون نرفته زدیم بیرون!

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا.د شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ق.ظ

اول

مدال گرفتی؟؟

تارا....ستاره کمیاب شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:39 ب.ظ http://3tara.blogsky.com

سلام
وب جالبی دارین و زیبا می نویسی این فروشنده هه هم چه صبری داشت خداییییییییی من بودم سکته کرده بودم ای جاااااااااان موفق باشی (گل)

قربونت... منم که بهت سر زدم!
حالا شما خونسردیتو حفظ کن!... اون خودش جای خودش سکته کرد...
تو هم همینطور

الهام یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:22 ب.ظ http://inspiration67.blogfa.com

خیلی باحال بود

چشات با حال میبینه!

سارا سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:25 ب.ظ

حیف که دیر اومدم و نمیرسم بخونم..

حالا کسی ندونه فکر میکنه سالی یکبار میای تو نت!!

سارا سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ

حالا چرا بلاگسکای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رو نکرده بودی اینجارو :دی

بعدن میام..

چون بهتر از بلاگ اسکای سراغ ندارم!!
اینجا رو بود.. من مخفی کاری تو کارم نیست... تو درست نگشته بودی!
خواستی بیای خبر بده زندگیم مرتب باشه...

لیلی و مجنون سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ب.ظ http://faghatma.persianblog.ir

شما گیلاس خانومی هستی یا یه گیلاس دیگه ای؟

من هم خانوم هستم ولی هیچ وقت گیلاس خانومی نبوده ام!!
حالا این گیلاس خانومی کیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد